محل تبلیغات شما
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در زمان های قدیم در شهری دور، زن و شوهری زندگی می کردند که یک دختر به نام مهتاب داشتند. مهتاب دختر کنجکاوی بود و همیشه سعی می کرد چیزهای تازه یاد بگیرد.مادرش به او آشپزی و خیاطی و پشم ریسی و پارچه بافی و قالی بافی یاد می داد و برایش قصه های قدیمی تعریف می کرد. پدرش عطار بود؛مهتاب از او اسم و خاصیت گیاهان دارویی را یاد می گرفت و در درست کردن معجون ها و خشک کردن گیاهان،کمکش می کرد

نمایشنامه ی جنگلبان، موفری دامن قری و میمون در جنگل سبز

موش کوچولو و آینه

قصه ی میوچی و خاله نازنین

مهتاب ,یاد ,های ,دختر ,یکی ,قصه ,می کرد ,یاد می ,قدیمی تعریف ,های قدیمی ,قصه های

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها